امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

گل پسرم امیر علی

سر آغاز گفتار نام خداست

سلام خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار. خداجون یه مهمون کوچولو تو دلم گذاشته ازت ممنونم خداجونم. میخام تو این وبلاگ از روند بارداری و بعد انشاالله بچه داری و فرزند پروری بنویسم امید است مقبول بینندگان و شنوندگان افتد       ...
11 مرداد 1392

اندر خم...

سلام نی نی جونم. تالا بهت سلام نکرده بودم..آخه هنوز باور ندارم که هستی. خیلی یهویی اومدی عزیزم..نمیدونم چیکار کنم.هنوز با خودم و تو کنار نیومدم. ولی بابایی خیلی زود کنار اومد.قبل اینکه بهش بگم توی قد کنجد   تو دلمی با بغض و گریه و ناراحتی گفتم رفتم دکتر گفت ممکنه هیچوقت بچه دار نشیم من نازاام ممکنه همین روزا بخاد جراحیم کنه گفته وضعیتم خیلی خطرناکه.. آخی قربونش برم کلا بهم ریخته بود مثل وقتایی که خستس و نگرانه و یه عالم  فکرش مشغوله چشاش قرمز شد..چهرش سیاه شد.. گفت هرچی خدا بخاد اون کیه که اول بسم الله بگه تو نازایی اونم الان که هزار تا درمان هس بعدم هرچی خدا بخاد.. هی از نحوه جراحی ازم میپرسید ..منم که نا...
11 مرداد 1392

من و نی نی جون و بابایی جونمون

سلام نی نی من. کاش میشد زود زود ببینمت..9 ماه خیلیه ..مثلن میشد 3 ماه یا 1 ماه یا حتی یه هفته خعلی خوب میشد..الان رفتی هفته هفتم..بسلامتی تو نازگلم هرروز با بایی دعوا میکنم..آخه رو تو اسمای عجیب غریب میذاره..حتما خودت شنیدی..بهت میگه "حشی " میگم حشی چیه..میگه حشمت..میگم وا !! میگه تازه ادامشو نگفتم اصلش "حشی خو"..میگم "خو " دیگه چیه میگه ینی "حشمت خان"   میگم شاید دخمل شد.الان بچم میشنوه ناراحت میشه..میگه اونوخ میشه حشی خی"..میگم این دیگه چیهههههههه! میگه حشمت خانوم"...جیغ میکشم...بسههههه ...نگوووووووووو.میگه ناراحت نشو..میذاریم "حشمتانه" که دخترونه تر باشه   یاد هگمتانه میافتم خندم میگیره..از دست بابا...
11 مرداد 1392

نگرانی های من

سلام فنقلی من مامانی نگران شده..امروز راجع به بیماری ها و ناهنجاری ها و مشکلات نی نی ها مطالعه کردم نگران شدم چقد سخته نه ماه دل نگرونی تا داشتن و دیدن یه بچه سالم و سلامت تو بغلت! خدایا خودت کمک کن! احتمالا اسباب کشی دارم..به احتمال فراوان هم کارم زیاده..نکنه واسه نی نی بد باشه و اذیت شه. الهی سالم و سرحال دنیا بیای عزیز دلم               ...
11 مرداد 1392
1